تو خلوت اين اشکي که سر ريز شد از بغض
يه تصميم شد از نو بي ترديد بلند شد
يه جاده بي مرز ، يه خواسته بي حد
مثلِ يه نور توو دلِ اين تاريکي رفت
مثلِ هر روز توو مخم اين ثانيه ميزد
نميدونم اصلاً کجاي اين بازيِ گيرم
انگار همه نگاها به ديدش يه جور ديگه است
ولي به ديده مردمش اين به پوچي ميزد
دوباره منو اين تنهايي شب
اوني که دلو به دريا ميزد
واسه رسيدن به هدفش هم هرکاري کرد
ولي انگار کنسلِ پرواز
اينجا فکرا پوسيده توو مغزا
ديگه کسي دلي نميده به دردا
پيگيره هدفاي پوچ ، دلگيرن نفسايِ تووم
نميره قدما به زور ، آينده گيره فقط لائه پول
هممون درگير نوسانيم ، مثلِ يه بيمار سرطاني
هميشه دنبالِ يه روز خوب ، نه اينجا أ اين خبرا ني
شب و روز ميشه تنهايي رد ، برا موزيکم هرکاري کردم
نمونده ديگه اعصابي نه (اصلا) ، همينجوريش چند سالي رفت از دست
نفهميدي چه زخمايي زد بِهم ، اومدم تا يه دردايي حل شه
ميگذرونم دست خالي سخت ولي با خودم ميگم يه فردايي هست
که تلاش کردم همه فصلاي سال واسش
افتادم توو جريان کار بازم ، از هيچ و پوچ سرمايه ساختم
برنگشتم حتي يه بار نه ، پس بذار زخمام سر باز کنن
با رپ يادم رفته دردام کلاً ، عادت نکردم به زمين هيچوقت
بايد بلند شم پرواز کنم
پلکات سنگين خسته است ، کسي رو جز خودت نبين اصلاً
تو انگيزتو جون دادي پاش ، پس برو بجنگ با دور و برت
هموني که دوست داري باش ، اصلاً بذار به سنگ بخوره سرت
تو اوجِ نداري بخند به پول و پله ؛ ببند چشو بدونِ شک تو برو تهش
اصاً بذار بشنت ، ببين هرکي قلبش شکست جلو تره
، ,يه ,تو ,توو ,بي ,مثلِ ,شد از ,، پس ,مثلِ يه ,هيچ و ,از هيچ